با سلام من حدود ۴ ماه ک با ی پسری اشنا شدم از اول دوسش داشتم ولی ی سال ازم کوچیکتر بود منم وقتی بهم پیشنهاد داد واسه اینکه نکنه چون ی سال بزرگترم باهام دوست نشه بهش دروغ گفتم ک منم همسنتم اون ۷۹ من ۷۸ اون پسر واقعا عاشق من بود پسری ک اصلا ب عشق و عاشقی رو باور نداشت با دیدن من یک دل ن صد دل عاشقم شد همه ی وقتشو پولشو زندگیشو برام گذاشت تا من خوشحال باشم همه کاری برام میکرد ک من ی وقت کمبودی حس نکنم راجب اینده مون خیلی باهم حرف میزدیم اما متاسفانه من خیلی بد باهاش رفتار میکردم مدام بلاکش میکردم بهش بددهنی میکردم اونم همش دنبالم بود تا ی بار ک خیلی بهش چیز گفت باهم قهر کردیم بعد از سه روز ک باهم حرف زدیم گفت ک دیگ به من حسی نداره بهم فکر نمیکرده تو این سه روز از همون روز رابطمون خراب شد تا دوباره خودش تحمل نداشت رابطه مون درست شد بعد من قبلا رل داشتم اونم پشت سرم خیلی حرف زد پرش کردن خواست بره با رلم حرف بزنه ک پشت سرم حرف نزنه من نذاتشم و اون دیگ ادم سابق نشد الان ب راحتی ولم کرد میگه دیگه نمیخام باشی ولی دلم نمیخاد ازم دلخور باشی مشکلم اینه نمیتونم ب کسی اعتماد کنم ولی هرکاری داشتی ب خودم بگو  البته قبلا ک باهم تو رابطه بودیم گفت اگه تو دختر رویاهام نباشی دیگه تا اخر عمر زن نمیگیرم دوباره اینم تکرار کرد ک با کسی رل نمیزنه و ازدواجم نمیکنه البته از این پسراس ک فکر میکنه زندگی فقط ی باره باید ادم خوبی باشی تا خدا ادم خوب سر راهت قرار بده از ایناس ک میگه باید حقتو از زندگی بگیری تلاش کنی موفق باشی عاقل باشی درست فکر کنی واقعا پسر خوب و پاکی بود حالا نمیدونم چیکار کنم ک ب سمتم برگرده من واقعا دوسش دارم نمیخوام از دستش بدم