یه مشکل بزرگ برامون پیش اومده
با سلام و روز بخیر
من حدود 7 ماهه نامزد هستم و چون شرایط کار من و نامزدم جور نشد نتونستیم عقد کنیم…هردوکارمند و همکارر هستیم…الان این ماه تازه کارمون جور شده و قراره تا اردیبهشت که خطر این ویروس بگذره عقد کنیم ایشالا..من و شوهرم خوبیم باهم و مشکلاتمونو با صحبت کردن و تا حدودی کوتاه اومدن هرکدوم ار ما حل شده تا حالا خداروشکر…ولی یه مشکل بزرگ برامون پیش اومده …اونم این که حدود دوماه پیش برادر بزرگتر شوهرم ازدواج کرد و اونا چون شرایط مالیشون جور بود خیلی زودتر عقد کردن و تازگیا میخان عروسی کنن…منتها از روزی که این خانم اومد تو خانواده شوهرم تعریفای بیش از حد شوهرم ازش شروع شد و یکی دوبار هم چهره و هیکلش رو با من مقایسه کرد و با برخورد تند من روبرو شد..و خدایی دیگه تکرار نکرد مقایسه کردنشو…ولی زیادی داره ازش تعریف میکنه…بهش حساس شدم واقعا…نمیتونم تحمل کنم به شوهرم نزدیک بشه…میدونم زن داداش ادم مثل خواهر ادم میمونه ولی واقعا داره طاقتم تموم میشه…هربار که میاد خونشون دوباره تعریفای شوهرم شروع میشه…بعد هی بحث و بحث وبحث…تا اخرش من گریه میکنم و اون شروع میکنه میگه من تورو با دنیا عوض نمیکنم و…دوباره میگذره تا خانم دوباره بیاد خونشون…چند وقت پیش ولنتاین بود و من و نامزدم واقعا لحظه های خوبی پیش هم داشتیم با اینکه اون پول نداشت برای من هدیه بخره…ولی روزمون خیلی خوب بود…تا اینکه وسط تلفن حرف زدن ما خانم میپره تو اتاق و گیر میده که ولنتاین چی برای من خریده و شوهرمم میگه هیچی…چون خودش پلاک زنجیر گیرش اومده بود..میخاست هرجور شده ببینه مال من چی بوده…منم خیییلیی بهم برخورد که بهش گفته هیچ هدیه ای نداشتیم…بهش توپیدم که چرا نداریامونو پیش بقیه میگی و..اونم هی میگفت زنداداشم منظوری نداره و…خلاصه اون روزمون خراب شد…نمیدونم چرا تا یه دعوتی میگیرن اینو بزور با خودشون میبرن…ده بار زنگ میزنه به نامزدم که باید توهم بیای…ازین حرص میخورم که اینم اونجا بدون من بهش خوش میگذره و حتی تو اون مدت به گوشیش نگاهم نمبکنه…از زن داداشش متنفرم…حس میکنم داره زیادی بهش نزدیک میشه…اوایل خیلی نامزدم تعریفشو میکرد که زنداداشش کلی طلا داره و به داداشش گفته هیچی طلا ازت نمیخام و اینا(البته منم از شوهرم طلا نخاستم با اینکه خودم زیاد طلا نداشتم ولی شرایطشو درک کردم) چند روز پیش خیلی اتفاقی تو محل کارم پرونده طلاق زنداداشش رو دیدم که از شوهر سابقش طلاق گرفته بود…تازه معلوم شد طلاهاش از ازدواج سابقش هست…ولی قضیه مطلقه بودنش رو خانواده اینا پیش کسی نگفتن…هی حرصی میشم میگم به روشون بیارم قضیه رو..هی میگم لعنت بر شیطان…الان من و نامزدم هیییلییی باهم خوبیم…ولی میدونم انقضای خوشیم تا وقتیه که خانم بیاد خونشون دوباره…نمیدونم مشکل از منه یا شوهرم یا زنداداشش…کمکم کنید لطفا ..چجوری باید رفتار کنم..چیکار کنم؟😔😔😔
پاسخی دهید