بخاطر جر و بحث یهویی از کسی ک عاشقش بودی دل بکنی ؟
سلام خسته نباشید من ۲۸ سالمه و ۶ سالی میشه ازدواج کردم خانمم ۱۸ سالش بود اون موقع و برای کنکور اماده میشد منم دانشجو بودم اون موقع یاهم اشنا شدیم خیلی همدیگرو دوست داشتیم خانمم اونقدی منو میخاس ک همه فهمیده بودن و تابلو بودیم منم عاشقش بودم و هستم ولی مثل خانمم نمیشد بروز بدم سرسنگینتر بودم . تو درساش تو روحیه دادن بهش کمکش کردم کم کم خودشو کشید بالا رفت دانشگاه مشغول تدریس و اموزشگاه و مدرسه و شاگرداش شد پول نداشتیم اوایل من درسمو همون اوایل ول کردم و چسبیدم ب کار و خانمم درس خوند کلی ارزو داشتیم باهم اختلافات جزئی مثلا موقع ازدواج و خرید و این چیزا پیش میومد من هیچ پولی نداشتم و اینارو میدونست و میگف فقط خودت مهمی واسم . خداوکیلی هیچ وقت هم پرتوقع نبود ولی خونوادش میگفتن دخترمون به کم راضی نمیشد بخاطر توعه ک هیچی نمیخاد منم کلی خوشحال بودم بخاطر این مساله . گذشت و گذشت وضع مالیمون بهتر از قبل شد تو خرج خونه و خیلی چیزای دیگه کمکم کرد ولی کم کم اختلافامون هم زیاد شده بود من زود عصبی میشدم و صدام میرف بالا حتی خودمو میزدمو خانمم میترسید . خاک بر سرم کنن میترسوندمش ک کوتاه بیاد . خانمم کم نمیاورد و خیلی بی منطق جوابمو میدادو عصبیم میکرد .سر چیزای بی مورد بحثمون میشد من بعدش معذرت میخاستم و حتی اگه تقصیری هم نداشتم میرفتم سمتش میگفتم ببخش اشتباه از من بود دلشو بدست میاوردم واس همین همیشه ب چشم مقصر منو میبینه الان.گذشت و گذشت صبح تا شب مشغول کارش شد من دیگه فقط شبا میدیدمش به شاگرداش بیشتر از من اهمیت میداد یا مثلا به داداشش یا مامانش ک خیلی دوسش داره. خونه ک میومد خسته بود من محبتی ک قبلا ازش میدیدمو دیگه نمیدیدم .جروبحثامون زیاد شد خونوادش ک نزدیکمونن فهمیدن خانواده من شهرستانن . از نظر مالی هم نزدیکیم بهم شایدم وضع ما یکم بهتر باشه. ولی خانمم الان به کم قانع نیست دیگه بی پروا هر حرفی به من میزنه چند ماهه حتی دست همو نگرفتیم تا دستم به دستش یا پاهاش یا جایی میخوره زود خودشو میکشه کنار رابطه زناشویی هم ک داشتیم اوایل خوب بود ولی چند ماهه بخاطر دعواهای یه سال گذشتمون ازم دوری میکنه و میدیدم انگار داره بزور فقط رفع تکلیف میکنه .حس حقارت بهم دست میداد گفتم من نمیخام ک ناراحتت کنم این نیاز جنسی هردومونه و خودش یه نوع دوست داشتنه ولی برگشت گفت من نمیخام رابطه داشته باشیم اذیت میشم خوشم نمیاد و … من با وجود همه تحقیراش و حرفای زشتش هنوزم عاشقشم هنوزم میمیرم براش . خانوادش و برادرای کوچیکشو خیلی دوست داره با اونا میگه میخنده ولی با من اصلا . خیلی تنهام الان .تنها ایرادی ک از من میگیره اینه ک تو اخلاق نداری و من باهات خوب بودم ولی با اخلاقای بدت منو دیوونه کردی و من دیگه هیچکسو تو زندگیم دوست ندارم . خانمم میگه اینارو ولی فقط با من خوب نیست با اعضای خونوادش خوبه حالش . به من میگفت تو عین بابامی و بداخلاقی و مامانمو هم بابام بدبخت کرده ولی نمیزارم تو منو بدبخت کنی . الان کارش گرفته خدارو شکر و درامدش خوبه ولی من هنوز همون ادم قبلم با درامد ثابت قبلم . بهم میگه کمکت میکنم که وضع مالیت خوب بشه بعدش طلاق میگیریم . خیلی مسخرس نه ؟ نمیفهمم دلیل رفتاراشو خیلی خرابه حالم من اخلاق بدمو قبول دارم ولی واسه بعضیاش دلایلی داشتم ک شاید اگه بگم بخاطر لجبازیش بوده ک عصبیم کرده شاید بهم حق بدین ولی همیشه از ناراحت شدنش خودم بدتر ناراحت میشدم و حال خودمو ول میکردم تا یه جوری بخندونمش . بهم میگه برو هرکاری دلت میخاد بکن برو دختر بازی برو خوش باش برا خودت ولی دس از سر من بردار. من آدم خطاکاری نبودم هیچوقت خانمم ادم بدی نبوده تو زندگیش . ولی با صراحت میگه دیگه اصلا دوستم نداره . ولی با همه بدیاش من هنوز عاشقشم . نمیدونم چرا اینجوری شد مگه میشه فقط بخاطر جر و بحث یهویی از کسی ک عاشقش بودی دل بکنی ؟ تو خلوت خودم تو اتاقی ک تنها میخوابم اندازه یه اقیانوس بی صدا گریه کردم . دعا کنید برام . لطفا راهنماییم کنین خیلی منونم ازتون . ایشالا همه تو زندگیاشون ارامش داشته باشن
پاسخی دهید