سلام من تو خانواده ای بزرگ شدم که سنتی ازدواج میکنن،و داییام حتی کسایی ک خودشون انتخاب کردن ،ب علت ایرادای بیخود مادر من و …

پرسش

سلام من تو خانواده ای بزرگ شدم که سنتی ازدواج میکنن،و داییام حتی کسایی ک خودشون انتخاب کردن ،ب علت ایرادای بیخود مادر من و مادر بزرگم نتونستن بهشون برسن و سرانجام مادربررگم و مادرم واسشون دختر انتخاب کردن،من آدم لجبازیم و دیر عاشق میشم،وقتی از چیزی خوشم نیاد تا آخرش،حتی بگن بهترین چیز دنیاست،خوشم نخواهد اومد، من ۲۴ سالمه و ار ۱۸ سالگی از طریق خانم جلسه ای هایی ک مامانم پیششون میرفت واسم خواستگار میفرستن،۴ سال پیش یکی از هم دانشگاهیام بهم پیشنهاد ازدواج داد،من کم کم عاشقش شدم ولب ار ترس این ک مادرم فکر کنه ما باهم دوست بودیم و هزارتا کار کردیم پسش میزدم اون حتی مادرشو اورد ک با من صحبت کنه ولی من گفتم الان زوده، بعد از یکسال رابطه ما بهم خورد،و من داغون شدم و افت تحصیلی شدید پیدا کردم بعد از ۳ سال اون پسر برگشت،ولی رفتارایی ک تو این سه سال کرده بود،باعث شد دیگ دوسش نداشته باشم،در این حین برای من خیلی خواستگار اومد ک یکیشون از نظر مالی و جایگاه اجتماعی و تحصیلاتی خوب بود،ولی اصلن قیافش ب دلم نمینشست،پدرم اجبار کرد ک اگه مورد ب این خوبی رو قبول نکنی یعنی دوست پسر داری، و تو خانواده مادرم اینا حتی این حرف گفتمنشم زشته باعث شد من ب زور قبول کنم ۴ الی ۵ ماه این پسره میرفت و میومد ک نزدیکای عقد من بریده بودمو نمیخواستمش مادرم منو ب زور میبرد روانشناس ک متقاعدم کنه،منتهی اونا عشقو نمیدونستن چیه گ من توضیح بدم مادر من ،من عاشق نیستم،ب عشق بعد ازدواجم اعتقادی ندارم،ب زور و میانجی گری اینو اون پسره رو ردش کردیم، اردیبهشت امسال دوستم واسه داداشش ازم خواستگاری کرد، منتهی چون سن داداشش بالا بود من قبول نکردم،بعدش ی پسره رو بهم معرفی کرد،اصولا من اهل روابط بی خود نیستم ،دوستمم میدونست،و حتی هرکی تو دانشگاه میومدم سمتم ب دروغ میگفتم با کسیم،ولی دوسم خیلی از این پسره تعریف میکرد،من قبل این ماجرا ب دوستم گقته بودم واسه ادامه تحصیل میخوام برم آلمان،و یک راه درو واسه ازدواج نکردم بود،ازدواح زوری منظورمه،این پسره یکسال پیش پناهنده آلمان شده بود،و مسیحی شده بود،باهام ک حرف زد احساس کردم خودمم،ولی اون پروبالش تو خانواده باز تر بوده و ب اونجایی ک میخواسته تا حدی رسیده کم کم عاشقش شدم ولی باز ترس این ک اصن این وصلت صورت نگیره دوسه بار باهاش بحث کردم ک نتیجش این شد ک سه ماه رفت،میدونستم برمیگرده سراغم،چون عین خودم بود،من نرفتم سراغی ازش بگیرم،ولی وقتی اومد خیلی مهربون تر و عاشق تر از گذشته باهاش برخورد کردم،خب من وقت سفارت گرفتخ بودم و کلاس زبانم میرفتم منتهی مادرم رضایت نمیداد ک برم، کم کم ترس این ک من برم دوسال اونجا و درس بخونم و ب این پسر وابسته شم و نیاد منو بگیره تمام وجودمو گرفتو دوباره بحث کردم دوسه باز بحث اساسی کردیم و اون قهر کرد ولی من رفتم سراغش و برگشت، حس بدی داشتم ،اصن دیدم نسبت ب مردا بده،حالا این پسرو گذاشته بودم تو استثا ها ،من عاشقش شده بودم اون خودم بود انگار،این دفعه تو اینستاگرام بلاکش نکردم،ارتباط ما کاملا قطع شد،بعد از چند وقت تولد پسر خالمو تبریک گفتمو ی فیلم باهاش گذاشتم ک فکر کرد با ی پسر دیگم،گفت مبارکه بای،منم بهش گقته بودم اهل این حرفا نیستم فقط توضیح دادم ک اشتباه کردی،بازم ج نداد و سمتش نرفتم،میدونم برمیگرده،منتهی من دیگ دلم نمیخواد واسه تحصیل برم،یعنی دلم میخواد، اگ واقعا منو میخواد بیاد ایران البته تا ۲سال نمیتونه، و بعد واسه زندگی برم،چون مادرمم اصرار داره ازدواج کنم و بعد برم،حالا میخوام ببینم برگشت چطور برخورد کنم ک هدفشو بفهمم

0
Famhmmdi96 4 سال 1398/10/9 23:08:36 0 پاسخ ها 115 نمایش

پاسخی دهید