سلام من خانم ۳۲ ساله هستم. همسرم فرزند آخر خانواده هست و پدرشان فوت کر
سلام من خانم ۳۲ ساله هستم. همسرم فرزند آخر خانواده هست و پدرشان فوت کرده و یه مادر ۸۵ ساله دارن. مادر همسرم ۵ فرزند دارن دوتا پسر و سه دختر. اما مسئولیت ایشون کاملا با همسر من هست و دیگران هیچ زحمتی رو برای ایشون متقبل نمیشن.ایشون قبول نمیکنن که براشون پرستار بگیریم یا کسی که پیششون باشه و تنها نباشن. شهر محل سکونت ما نیم ساعت با هم فاصله داره.اما بقیه بچه ها توی شهر مادر شوهرم زندگی میکنند. با این حال هیچ احساس مسئولیت نمیکنن. مادر همسرم ب شدت به همسرم وابسته هست و البته همسرم هم خیلی از نظر عاطفی همینطوره و البته احساس مسئولیت خیلی زیاد و افراطی…و این منو به شدت توی این سالها اذیت کرده . حساس شدم . حسود شدم و حسابی بهم ریختم. الان ما ب خاطر شرایط کاری و بچمون مجبوریم توی شهر مادر شوهرم ساکن بشیم و قصد خرید خونه داریم. مادر شوهرم خیال داره بیاد خونه ما زندگی کنه… من خیلی از این موضوع میترسم و البته الان خیلی با هم صمیمی هستیم و من هر جور تونستم همیشه بهش کمک کردم اما کنارش نمیتونم زندگی کنم و آرامش داشته باشم… از طرفی اگه با همسرم صحبت کنم خیلی دلش می شکنه و حتی عصبانی میشه و زندگیم بهم میریزه. خیلی درمانده و عصبی هستم… چیکار کنم.. اون پیرزن تنهاست اما من هم نمیتونم کنارش زندگی کنم چون با با وابستگی اون ب شوهرم قطعا ما استقلالمون رو از دست خواهیم داد و یه مسافرت هم نمیتونم تنهایی بریم. لطفا کمک کنید بهم . نمیتونم به همسرم بگم مادرت نیاد خونه ما خیلی دلش می شکنه عصبی میشه
پاسخی دهید