از زندگی خیلی خستم خیلی وقته جز تموم شدنم به هیچی فکر نمیکنم.

پرسش

سلام من ١٧ سالمه کلاس یازدهم هسم . اگه بخوام حالمو خلاصه کنم تو یه جمله همینو بگم که از زندگی خیلی خستم خیلی وقته جز تموم شدنم به هیچی فکر نمیکنم . وقتی که ابتدایی بودم زندگیم حروم شد تو اون سن و سال یه روز خوش ندیدم همشم بخاطر بابام بود حالا اون بماند الانم که تو سن نوجوانی ام از همه چی حالم بهم میخوره نه اونقدری که خواسم تو زندگی پول داشتم نه از ریخت و قیافه ام خوشم میاد از اون بدتر خیلی تنهام خیلی . فقط ارزوم داشتن یه نفر مهربون و ارومه که باهاش حرف بزنم . وقتی به مامانم میگم حالم خوب نیس یا گوش نمیکنه یا میگه تو بچه رو چ ب این حرفا . وقتی ب خونه زندگیم نگاه میکنم از زندگیم سیر میشم خیلی دوس داشتم با بابام رابطه خوبی داشتم و باهاش حرف میزدم . حتی با خواهرم که ١١ سالشه هم رابطه خوبی ندارم وقتی گریه میکنم بهم میخندن . با دوستامم نمیتونم حرف بزنم اخه هیشکی یه دوست دپو نمیخواد من سال دیگه کنکور دارم ولی با این حس و حال نمیتونم درس بخونم . اصلا فکرم تمرکزم رو نمیتونم جمع کنم . شبا که کلا نمیتونم بخوابم هزار جور فکر میاد تو سرم فقط به فکرم میاد خودمو بکشم راحت کنم البته دو و نیم سال پیش قرص خوردم که بمیرم ولی نمردم پنج روز بخش مراقبت های ویژه بستری بودم . سیزده سالم که بود یه پسرو دیدم یه سال دیگه باهاش دوست شدم خیلی حالم خوب بود همه رو بیخیال شده بودم حتی بی دلیل میخندیدم ب خودم میرسیدم ولی اون پسره هم بعد یه مدتی دوماه اینا بدون هیچ دلیلی تنهام گذاشت بد تر حالم خراب شد ( بعد اون قرص خوردم )  بعد یه مدت دوباره با اون پسر دوست شدم میدونستم دوباره تنها میشم ولی چون خیلی دوستش داشتم باهاش موندم دوسال همینطور گذشت و با دخترای جور با جوری دوست میشد و من دیونه تر میشدم حدود یه سال قبل دیگه کلا تموم کردیم من گفتم اگه یه سال بگذره فراموشم میشه اما نشد خد شاهد هر دقیقه به اون فکر میکنم میدونم ارزش نداره ولی دست خودم نیس بعد اون ماجرا از خودم بیشتر بدم میاد همش میگم اگه من وضع ظاهریم بهتر بود تنهام نمیزاشت از همه بدم میاد صب تا شب هم حالم بده حس میکنم ادم مضخرفیم

مشاور پاسخ داده 0
ناشناس 3 سال 1399/2/12 16:30:23 1 پاسخ 177 نمایش

پاسخ ( ۱ )

  1. توجه : نظر زیر توسط بازدیدکننده عزیز سایت نوشته شده و نوشته مشاوران سایت نمی‌باشد.

    باسلام

    عاقبت گناه،چیزی جزء افسردگی و تنهای و حس پوچی و هیچی نیست! و کسی که به سمت بدی و گناه پیش میرود نباید انتظار خوبی داشته باشد!

    روابط انسانی باید با شآ و عزت باشد نه با روابط دوستی خیابانی که در اون صورت نیز،نباید انتظار داشته باشید شخص مقابل شما پایبندی به چیزی داشته باشد،اگر داشت،که با شما ارتباط نمی داشت.

    و اما مرگ! مرگ صحنه بسیار هولناک و وحشتناک در زندگی انسان است! انسان های که اهل کار خوب و اطاعت از دستورات خدا نیستن! ۱۰۰ درصد چند ثانیه قبل از مرگ،بشدت به حالت توبه و مغفرت در مقابل خدا و فرشتگان گرفتن جانش می باشد!که لحظه ی و دقیقی به او لطف کند و اجازه دهد برگردد تا دوباره زندگیش را براساس رضایی خدا و کارهای خیر بگذراند! چون فهمیدن حالا باید برای ثانیه به ثانیه زندگی پاسخ بدهد و اگر ندهد! چنان عذاب در انتظارش اش،که هیچ بشری طاقت ان را ندارد! رنگ از صورتش می برد! و بلافاصله موهای او رو سفید و پیر می کند…! و به این فکر میکرد،چند روزی و شاید دقیقه و ثانیه بیشتر به روی زمین زندگی نکرده! اما حالا با زمان و مکان ابدی مواجه است! و می فهمد که بد معامله کرده!

    مشکل شما نداشتن عزت نفس است،باز گردید به مسائل که خدا در قران گفته و با انجام کارهای خوب و درست روز به روز عزت نفس خود را بیشتر و بیشتر کنید…کارهای خوبی که شاید کمی سخت داشته باشد! اما ماندگاری بالایی دارد! کارهای بدی که لحظه شاد باعث شادی شود! اما یک عمر پشیمانی و بدبختی در دنیا و اخرت به همراه خواهد داشت..

     

پاسخی دهید