سلام وقتتون بخیر من۲۷سالمه زبان خوندم و الانم متن ترجمه میکنم و دارم ب
سلام وقتتون بخیر من۲۷سالمه زبان خوندم و الانم متن ترجمه میکنم و دارم برا ارشد میخونم… که دانشگاه دولتی قبول بشم سال دومه ک دارم میخونم مامانم خانه دار و قرص اعصاب مصرف میکنه بیماری ۲قطبی داره و ۱بار سابقه خودکشی داره برادرم پزشک و بشدت دلسوز و حامی و پدرمم مغاره دار و حدود ۵سال گذشت و الان ۳سال و نیم که با ۱ پسر دوست هستم( تو گروه های تلگرام اشنا شدیم من اصفهانم و اون شمال و ۱سال از من بزرگتره) اوایل خیلی نسنجیده قول ازدواج دادیم تو این ۳سال و نیم ۳ بار اومد اصفهان که فقط تو پارک ها و خیابون ها باهم قرار میزاشتیم( هیچ رابطه جنسی از نزدیک نداشتیم اما بخاطر اینکه منو نزاره و بره و ترس از تنهایی گاهی تو واتساپ س ک س تصویری میکردیم.. ) حتی من ک با نماز ارامش میگرفتم نماز هم نمیخوندم تو این ۳سال و نیم این مدت روزانه شاید ۱ساعت یا کمتر تو واتساپ تصویری صحبت میکردیم و به اون قول و قرارهامون شاخه و برگ اضافه میکردیم(خلاصه ۲۴ ساعت شبانه روز رو میدونستیم که الان من کجام اون کجاس چون علاوه بر اون تماس تصویری چت و زنگ هم قطع نمیشد) من دفعه دوم ک اومد اصفهان از رو گوشیش خیلی چیزا برام روشن شد ک متوجه شدم مواد مخدر هم استفاده میکنه یا حتی بی میل ب رابطه جنسی با هم جنس خودش هم نیست و خانوادش که واقعا فروپاشیدس مادرش ک ۳ بار ازدواج کرده هربار هم میره قهر…خواهرش هم بعد از ۲ بار ازدواج و فرار از خونه تازه یکم تو همه ی اعضا خانواده یکم سر و سامان گرفته با ترک اعتیاد شوهر دومش و پدرش هم گویا تصادف کرده و ده سال پیش فوت کرده هرچند نصف این خصوصیات رو بغیر اعتیادش ب من گفته بود)هربار هم ک خواستگار می اومد برام میگفت صبر کن ک شرایطم جور بشه بیام جلو چون شغلش هم کارگر ساختمونه من تا الان خواستگار این مدل حتی جرات نکرده زنگ خونمونو بزنه ( من دیگه سال دوم دوستی نمیخواستم باهاش ازدواج کنم دیگه اون حرفشو میزد من سکوت میکردم نمیخواستم بگم ک نمیتونم باهات ازدواج کنم تو و من اینده ای نداریم و از طرفی هم عادت داشتم بهش و هنوز هم دارم [هرچند اگه بگم هم که برو سراغ زندگیت ازین مدل ادماس ک فاجعه ب بار میاره مثلا سر ۱ مسئله کوچیک ماشین دوستش رو اتیش میزنه یا حتی خونش رو] الان به دروغ ۳ماهه ک گفتم ۱خواستگار اومده ک واقعا پیگیره و الان ۲هفته هست ک میریم مشاوره الان در حال حاضر همه برنامه هام رو روی خط جدید نصب کردم و به دروغ گفتم ک بخاطر اینکه خواستگار اومده و من جواب نه دادم ، گوشی هامو ازم گرفتن( چون ۱ گوشی هوشمند دارم و ۱گوشی ساده ک برا باشگاه یا کلاس ازون گوشی ساده استفاده میکنم در حد تلفن کردن و الان اینترنت هم قطع کردن فقط میتونم یواشکی اون گوشی ساده رو بردارم زنگ بزنم وقتی حواسشون نباشه ) گفت تو اگه منو واقعا میخوای نه بگو به زور نمیتونن از تو بله بگیرن که… واقعا زبونم لال میشه دیگه نمیدونم چیکار کنم باهاش تمام ترسم از این هست که خانوادم مطلع بشن مثلا اون پسر بیاد اصفهان و بره سراغ بابام تازه بابام از همه جا بی خبر….و دوباره محدودیت ها و دعوا و نفس کشیدن هم حروم کنن برام – اگه نیاز به مشاوره حضوری هست که خودم برم که مشاور ب صورت تلفنی باهاش صحبت کنه
پاسخی دهید