من واقعا خسته شدم حال یه عزیز از دست داده رو دارم که حتی نباید کسی بفهمه 🤦♂️ نگران درسم هستم من نفر اول دانشکده مکانیک بودم
سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما
من پسری ۲۱ ساله دانشجوی ترم ۶ مکانیک هستم
حدود یک سال و اندی هست با دختری بصورت غیر مستقیم و برای درس آشنا شدم و کم کم رابطه صمیمی داشتیم و مادرشون هم در جریان بودن بودند از اول و بعد از یه مدتی خانواده منم هم در جریان قرار گرفتن و باهام مخالفت کردن اما خب نتونستم تموم کنم رابطمونو من قصدم برای ازدواج بود اما نه الان با توجه به سنم و شرایطم مادرشون وقتی فهمیدن قصد من چیه و دوستی ساده نیس مخالفت کردن که دل بسته نشیم یا من بیشتر چون دخترشون زیاد موافق نبود برای ازدواج و تا لحظه اخرم گفت فکر آینده و… نیستم تا اینکه چند روز پیش پدرشون میفهمن و گفتن میخواد خطشو بگیره و خدا فظی کرد
و الان من موندم و افسردگی و گوشه گیری حتی حوصله درسم که علاقه دارم همیشه ندارم چند بار پیام دادم که با پدرش حرف بزنم اما جواب نداد
و چون خانوادمم مخالف بودن نمیتونم به کسی بگم همش تنهایی یه گوشه میشینم و هر گوشه ای رو میبینم یادش میوفتم حتی دیگه موزیک گوش نمیدم چون انگار همه چی اونو یادم میاره و حالمو بدتر میکنه
من واقعا خسته شدم حال یه عزیز از دست داده رو دارم که حتی نباید کسی بفهمه 🤦♂️ نگران درسم هستم من نفر اول دانشکده مکانیک بودم ترم قبل ولی این ترم اینه وضعم تو رو خدا راهنماییم کنید باید چیکار کنم
پاسخی دهید