‌سلام خوبین
میخواستم صحبتی کنم مشکلی داشتم
راستش من زمانی ک عقد کردم تا الان سر ی موضوع
با شوهرم درگیرم
موضوع ما اینه ک شوهرم راننده کامیون هس
اوایل ازدواج شوفر بود و برای دیگران کار میکردن
تا اینکه پدر بنده اومدن گفتن حمایتش کنیم تا رو پای خودش وایسه
و اینکه اومدن طلاهای مامانم و ماشین سواری و یه سری پول داشتن شد۴۰تومن
ی سری هم خودم طلا داشتم با وام ازدواج شد۱۶تومن
این شد هزینه ای اولیه برای خرید ماشین
بعد ی سری بدهی داشت
ک با پول سود و اینا باعث شد بدهی بیاد رو بدهی
و من نامزدی بودم و هیچ توقع زیادی ازش نداشتم
حتی بیشتر از خرح و مخارج من با خانوادم بود
بعد پدر من گفت شما برو بدهی بده خونه بخر زندگی قشنگی تکمیل کن بعد من خق دنگم ازت میگیرم
بعد حدود دو سالی شد
دیدیم بدهی ک کم نمیشه هیچی میگن ب مادرش پول میده
من با پول دادن مادرش مشکلی ندارم
ولی جوری شده بود ک من نیازمو در نظر نمیگرفت
و لین ناراحتم میکرد
خیلی ب مادرش وابسته هس
خلاصه گذشت و خواهر شوهرم اومد ازدواج کنه
هزینه جهزیه و اینا نداشتن
و کلی وسایل منزل برای خونه پدرش بود ک خواهر شوهرم خریده بود تو پول قسط و بدهی درمونده شده بود
اینجور ک من از دیگران شنیدم
گفتن چیزی تو مایه۳۰تومنی بدهی دلشته
ک بین برادر ها تقسیم شده
بعد از جاریم شنیدم ک یکی دوتاشون نمیدن بدهیارو
همه پول خرج و مخارجش رو دوش شوهر من بوده
با پول ک پدر من داده و هیچ حقیم نگرفته
تا اینکه عروسی کردیم
گفتم بریم سر خونه و زندگی دستش تو خرج بیاد درستش میشه
دیدم ن
بدتر شد
سر این موضوع بارها جنگ و دعوا داشتیم
هر وقت میگفتم پول انقد منو عذاب میداد تا ی پول بده دست من
بهش گفتم پولاتو بده من پسنداز کنم
گفت باشه ولی نکرد
گفتم تو این مملکت و گرونی برو دنبال زمین و خونه باش هی لفتش میده
تا اینکه دیشب سر دختر عموش دعوامون شد
خیلی با بقیه شوخی میکنه
من شنیده بودم تو مجردی میخواستن ولی مادرش منع کرده بودن
گفت میخوام زن عموم رو از اصفان بیارم
گفتم خواهشا با دختر عموت شوخی و حرفای مسخره نزن من دوست ندارم
گفت نداری ک نداری دختر عمومه مگه چیکارش میخوام بکنم
گفتم جلوی من کار نکن ولی پشت سر برو اصلا ملتو بگا بده
اینجور گفتم گفت تو حسودی وبخلی
حرف دهنتو نمیفهمی
ولی اون منو نفهمید میدونست حساسم کاری نکرد من با اینکه باردارم ناراحت نشم
از دیشب من کارم گریه هست
ازین ور خانوادش ک ولش نمیدن و همش ازش پول میگیرن
ازین ور خودم ک دارم نابود میشم و نمیبینه
الانم ب مادر گفت بهش بگو ی بلایی سرت بیارم ک کیف کنی
میخواستم برم سر کتاب باز کنم
شاید گره توکارمونه
ولی اصل کار خرابه
😭😭😭😭😭
تو رو خدا ی راه درست پیش پای من بزارید