1/5سال پیش با آقایی آشنا شدم ک از همون روز اول بقول خودش عاشقم شده بود و میخاست خواستگاری بیاد اما من راضی نبودم.فرصت خواستم ک بیشتر همو بشناسیم.تو این مدت حتی دستش بمن نخورد و بهم بی نهایت محبت میکرد کادو میگرفت تا من کم کم بهش علاقه مند شدم.بعد چن ماه ب مادرم گفتم و بهش گفتم ک خواستگاری بیاد.بهانه هاش شرو شد و هر روز وعده ماه بعد و میداد.منم دوسش داشتم صبر کردم.کم کم شروع ب درخواست رابطه جنسی کرد.قشنگ حرف میزد و همیشه من و قانع میکرد تن ب خواسته هاش بدم.و همیشه میگفت ما مال همیم.مشکلی پیش نمیاد.جالبه همیشه مثه آدمای خیلی خوب و محترم ومودب و مهربان رفتار میکرد.تا اینکه راضی ب رابطه شدم و بکارتمو از دست دادم.دیگه من دنبال اون بودم.چون آبروم رفته بود.خانوادمم از همچی خبر داشتن.تا ی روز ی دوست وکیلش دیدیم منم ازش شماره گرفتم در مورد مسئله ای ازش سوال کنم.بهش زنگ زدم ازش پرسیدم گفت ک 2بار ازدواج کرده و ی پسر 10ساله هم داره.و ن مدرک دانشگاهی داره ن ورزشکار بوده.و از لحاظ مالی هم صفره.و مهمتر از همه اعتیاد ب شیشه هم داره.ناگفته نماند ک محل کارش تو شهر دیگه بود و میگفت ک 13ساله تو شهرما زندگی میکنن.ی بار بحثمون شد رفتم آدرس خونشون اما کسی نمیشناختنشون.بعد زیر بار رفت ک اینجا تنها زندگی میکنه.ب اندازه ی دنیا دروغ گفته بود.بجز اسمش همچیش خیالبافی دروغ بود.اما بلد بود چطور رفتار کنه ک من و بازی بده.بعدش منکر ازدواجش شد.ازش شناسامه خواستم گفت گم شده.ی گواهی تجرد اورد ک مجرده.با مادرش مثلا اومدن خواستگاری اما مادرش هرچی میپرسیدم طفره میرفت.آخرش پدر مادرم شهرشون رفتن پدرش همچی گفته بود ک اعتیاد داره زن و بچه داشته. و خیلی حرفای دیگه.الان من موندمو ی بی آبرویی.ن باکره م ن مطلقه.با احساسم بازی شده ازم سواستفاده شده با ی دنیا دروغ 1/5سال زندگی کردم.من حتی جهیزیمو خریده بود.خانوادم سرکوفتم میزنن.خبر ندارن بی آبرو شدم آتیشم میزنن.شب و روز ندارم.ب حرفای دروغش فکر میکنم ب رفتارهای با مکرش.الانم خطمو خاموش کردم.ب محل کارم زنگ میزنه میگه بیا عقد کنیم.تو رو خدا کمکم کنید.باید چیکار کنم.آینده و زندگیم از دست رفته.کاش بمیرم.چن بارم ب خودکشی فکر کردم.کمکم کنید.بگید الان بهترین کار چیه.هم آبروم رفته هم ضربه سخت روحی و احساسی خوردم